❤ رمـــان گـــره ❤ قسمت 8 در ادامه مطلب بهاره خانم اشکش رو پاک کرد و دست مامان روگرفت. لبخند مامان دردناک بود و دستش رو فشرد. کامیار پسر دومش ، کنارش وایساده و زل ترنج فرش شده بود. - شیدا جان ، هر چی بگی حق داری ، ولی […]
↧