❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 15 در ادامه مطلب دلش میخواست به دختری که به خاطرش تا صبح بیدار مونده بود بخنده … چشمای گرد شده و متعجب آترینا براش از هر چیزی خنده دار تر بود … خودش رو خونسرد نشون میداد ولی خیلی حرفا برای گفتن داشت […]
↧