رمان نفوذ – 11
❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 11 در ادامه مطلب بلند زدم زیر خنده و کیان هم درحالی که کنارم راه میرفت ریز ریز میخندید ! این بشر دیوونه ای بود برا خودش ! منو باش روز اول فکر میکردم از اون...
View Articleرمان نفوذ – 12
❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 12 در ادامه مطلب سوئیچ ماشین رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم ! آرین هم به اجبار پیاده شد ! شاید میدونست که من تحت هیچ شرایطی حاظر نیستم ماشین رو دوباره روشن...
View Articleرمان نفوذ – 13
❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 13 در ادامه مطلب به اتاق خودم رفتم ، با اینکه کارها رو به اتمام بود ولی سرمون شلوغ تر شده بود . فکر کنم حدود دوساعتی فقط به کامپیوتر نگاه کردم و با پایان وقت...
View Articleرمان نفوذ – 14
❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 14 در ادامه مطلب بلیطم رو توی دستم محکم فشردم ، همه با هم حرف میزدن و میخندیدن ، همه ذوق داشتن که زودتر خانواده هاشونو ببینن و دروغ نگم ، من هم دلم قیلی ویلی...
View Articleرمان نفوذ – 15
❤ رمـــان نفــــــوذ ❤ قسمـت 15 در ادامه مطلب دلش میخواست به دختری که به خاطرش تا صبح بیدار مونده بود بخنده … چشمای گرد شده و متعجب آترینا براش از هر چیزی خنده دار تر بود … خودش رو خونسرد...
View Articleرمان سها – 1
رمـــان سهـــــا به قلم زیبای : نیلا و آیلا و Tikooli قسمت 1 در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا خلاصه داستان: مهندس شرکت سها ایزدی در حال ساختنِ یه برجی مسکونیه که در حین کار متوجه میشه...
View Articleرمان سها – 2
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 2 در ادامه مطلب نازنین – حالا چایی رو خالی می کردی رو پاهاش . وای سها خدا بگم چیکارت کنه فکر نکنم یه جای سالم رو بدنش مونده باشه خنده ام شدت گرفت ….و چهره اشو...
View Articleرمان سها – 3
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 3 در ادامه مطلب در افکار خودم غرق بودم و داشتم خاطره هایی که از اون دوران برام باقی مونده بود رو بعد از سالهای نه چندان دور مرور میکردم که با صدای مامان که میگفت...
View Articleرمان سها – 4
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 4 در ادامه مطلب نازنین جان با سها بودم دخترم تو زحمت نکش نازنین لبخندی بهم زد و آروم زیر گوشم گفت عروس خانوم برو شربت بیار تا بلکه به دل آقا داماد بشینی با حرص...
View Articleرمان سها – 5
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 5 در ادامه مطلب البته این وسط هر چند گاهی با کار او خود نظری های نازنین به مرز جنون می رسیدم ولی اینبار تو دلم از این پیشنهاد استقبال کردم چون واقعا حوصله وایستادن...
View Articleرمان سها – 6
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 6 در ادامه مطلب با حرص صورتم رو از نازنین گرفتم و به سمت وسایل سالاد رفتم حسابی اعصابم بهم ریخته بود روی صندلی نشستم و چاقو رو برداشتم و مثلا مشغول پوست کندن خیار...
View Articleرمان سها – 7
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 7 در ادامه مطلب نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی جلو نشستم… کیفم رو جمع کردم تو دستم … نمیدونستم چرا قبلم تند میزد … استرس داشتم … یه حس مبهمی بهم میگفت امشب نازنین...
View Articleرمان سها – 8
❤ رمـــان سهـــــا ❤ قسمـت 8 در ادامه مطلب و دوباره به سعید که سرش پایین بود و به نقشه ها نگاه می کرد خیره شدم برنا کمی از در فاصله گرفت و به مهندس نزدیک شد و سلام کرد و سعیدهم همزمان سرشو...
View Articleرمان سها – قسمت آخر
رمـــان سهـــــا به قلم زیبای : نیلا و آیلا و Tikooli قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا نفس عمیقی کشیدم و باز دمم رو از دهنم دادم بیرون … به بخاری که از دهنم خارج شد نگاه...
View Articleرمان عشق یوسف – 3
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 3 در ادامه مطلب خیلی وقت بود با دوست دخترش نگار به هم زده بود و بعد از او هم حال و حس دختر بازی نداشت .شهیاد هم از او بدتر ، شهیاد شریک و رفیقش بود...
View Articleرمان عشق یوسف – 4
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 4 در ادامه مطلب وارد پاساژ شدند . هیچ یک حرفی نمی زدند و یک به یک ویترینها را تماشا می کردند . همان موقع از توی شیشه ی یکی از بوتیکها ایدا متوجه...
View Articleرمان عشق یوسف – 5
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 5 در ادامه مطلب به ثانیه نکشید که یوسف زنگ زد . هی زنگ زدو ایدا برنداشت دست اخر اسمس داد. "ایدا تروجان هر کی دوست داری گوشی رو بردار خواهش می کنم"...
View Articleرمان عشق یوسف – 6
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 6 در ادامه مطلب -سرم درد می کرد ،مهمونی داداشت خیلی مزخرف بود .30 سالش شده اما قد یه بچه 3 ساله ذوق داشت یوسف با خنده گفت : من حالیم نیست ایدا...
View Articleرمان عشق یوسف – 7
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 7 در ادامه مطلب یوسف نیم ساعته به خانه شان رسید مادرش توی خانه بود .می دانست که این ساعت برای رفتن به مطب حاضر می شود .مهستی بادیدنش تعجب کردو گفت:...
View Articleرمان عشق یوسف – 8
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 8 در ادامه مطلب -چی ؟ - می دونم تو دکتری من هیچی … اما ایدا فکر یه دوستی کوتاه مدت باش من خودمو اسیر ازدواج نمی کنم ازدواج و اینا و وابسته ت شدمو بی...
View Article