❤ رمـــان در چشـم من طلوع کن ❤ قسمت 12 در ادامه مطلب کیان روی تخت دراز کشید. چشم از تلفن برنمی داشت. فکر اینکه دست احدی به غزاله رسیده باشد، کلافه و عصبی اش ساخته بود، لحظه ها به کندی می گذشت و تلفن خیال زنگ زدن […]
↧