❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 2 در ادامه مطلب ارمیا حوله آبیش رو تنش کرد و رفت سمت تخت خوابش همین که رو تخت دراز کشید ، زری خانم با عجله وارد اتاق شد -ببخشید آقا مهمون دارید ! پوفی کشید؛ خیلی خسته بود،حوصله هیچ کس رو نداشت…قبل از […]
↧