رمان رسوب – 15
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 15 در ادامه مطلب دست کلیدش را در دست چرخاند دیگر چهره ی پر حیرت ندا اهمیتی نداشت. با زمزمه ی خداحافظ از اتاق خارج شد! حرفهایش را زده بود. حوصله ی یک دردسر...
View Articleرمان رسوب – 16
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب کیان چیزی نگفت. هلن کیفش را گرفت و جلو تر از کیان از اتاق خارج شد. کیان با دیدن هانا که مقابل کلینیک مشغول نوشیدن اب هویج بستنی اش بود...
View Articleرمان رسوب – 17
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 17 در ادامه مطلب و با لحنی تو دماغی گفت:بچه دوست شدی شما؟!!! مگه بچه بیرونه که سرما بخوره؟! کیان عصبانی بود اما خنده اش گرفته بود. با جدیت گفت: تو سرمابخوری...
View Articleرمان رسوب – 18
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 18 در ادامه مطلب سمن خودکار را در دهانش فرو کرد و گفت: حاج بابام اومده برم سلامش کنم؟ هلن سرش را پایین گرفت . نفس مقطعش را بدون بیرون دادن در سینه خفه کرد…...
View Articleرمان رسوب – 19
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 19 در ادامه مطلب ندا نفس عمیقی کشید وگفت: من … کیان من … من باید عمل کنم کیان … برای جراحی هم اجازه ی شوهر میخوام ! کیان ماتش برد . حتی یک لحظه نفس هم...
View Articleرمان رسوب – 20
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 20 در ادامه مطلب فصل دوازدهم: چشمهای گرد شده اش، دستهای عرق کرده ای که بهم قلاب شده بود … دفتر و دستک هایی که روی میز پراکنده بود … دستخط… سند … امضا …...
View Articleرمان رسوب – 21
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 21 در ادامه مطلب یک تکه لاستیک در بینی اش فرو کرده بودند که مثلا تنفسش را راحت کند … ولی حالا حالش از بوی گند پلاستیک بهم میخورد … زیرنگاه تیز سوشا هم...
View Articleرمان رسوب – 21
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 22 در ادامه مطلب یک بسته سوپ اماده را بیرون کشید. شیر گاز باز بود و هنوز کبریت نزده بود سه تا چوب کبریت شکسته روی کانتر افتاده بود… صدای دوش اب می امد …...
View Articleرمان رسوب – 23
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 23 در ادامه مطلب سوشا سری تکان داد و گفت: بعضی وقت ها باهاش تماس میگیرم… -تو به قبر پدرت میخندی که به زن من زنگ میزنی! سوشا پقی زد زیر خنده… کیان کلافه نیم...
View Articleرمان رسوب – 24
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 24 در ادامه مطلب کیان سری تکان داد و ندا در جواب حاج اقایی که پرسید : مهریه ی شما … رویش را از کیان گرفت و گفت : بخشیدم. کیان فورا گفت: نه … و یک جلد قران...
View Articleرمان رسوب – 25
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 25 در ادامه مطلب افزود: سال نوت هم پیشاپیش مبارک. مرجان با حرص رویش را برگرداند و از اتاق خارج شد . کیان لبه ی تخت نشست و سرش را در دستهایش گرفت. صدای...
View Articleرمان رسوب – 26
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 26 در ادامه مطلب هانا با دیدنشان لبخندی زد و گفت: سلام … خیلی خوش آمدید. بفرمایید … و ان دوتا که خشکشان زده بود را از جلوی در کنار زد. کیان به زور سلام کرد...
View Articleرمان رسوب – 27
❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 27 در ادامه مطلب کیان نیم نگاهی به هانا انداخت و گفت: بهشت زهرا ! و با تشکر کوتاهی از سر میز بلند شد و گفت: من میرم یکم قدم بزنم. برای هضم غذا هم خوبه. و...
View Articleرمان رسوب – قسمت آخر
رمـــان رســـــوب به قلم زیبای : SunDaughter☼ قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا در را که بست نفس عمیقی کشید . به ساعتش نگاهی انداخت و هوفی کشید . خیلی وقت نداشت. به جای...
View Articleرمان مرد یخی – 1
رمـــان مــــرد یخی به قلم زیبای : *فاطمه خانوم* قسمت 1 در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا یه مرد خشن که دنیاش خلاصه شده تو سیگار روی لب ، لباس های مارک دار و سفرهای اروپایی یه دختر از...
View Articleرمان مرد یخی – 2
❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 2 در ادامه مطلب ارمیا حوله آبیش رو تنش کرد و رفت سمت تخت خوابش همین که رو تخت دراز کشید ، زری خانم با عجله وارد اتاق شد -ببخشید آقا مهمون دارید !...
View Articleرمان مرد یخی – 3
❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 3 در ادامه مطلب شیده ویلچر رو سمت ویلا برد -شیده چرا داریم میریم سمت ویلا؟ -میخوام یه چیزی بهت نشون بدم افسون بی حوصله نالید -بمونه برای بعد !من...
View Articleرمان مرد یخی – 21
❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 21 در ادامه مطلب تو آینه نگاهی به لباس های تنش کرد و لبخند دندون نمایی به این همه خوشتیپی خودش زد…انگار خودشیفتگی ارمیا مسری بود و به اون هم سرایت...
View Articleرمان مرد یخی – 22
❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 22 در ادامه مطلب ماشین رو گوشه ای پارک کرد و با عصبانیت دست اش رو سمت در برد اما افسون سریع مانع شد -آقایی بذار من برم پایین ببینم چی شده! شما الان...
View Articleرمان مرد یخی – 23
❤ رمـــــــان مــــــــرد یـخــی ❤ قسمـت 23 در ادامه مطلب با اشتها مشغول خوردن ماهی پلو انیس جون بود، که با دیدن صورت پکر ارمیا قاشق تو دست اش خشک شد . غذایی که تو دهانش بود رو تند تند...
View Article