❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 18 در ادامه مطلب من :هیچی، سوخته. کیان :اینجوری سوخته؟ آخه با چی؟ من :هیچی، با …با چایی .چایی ریخت روم. کیان دست گذاشت زیر چونه م و سرم رو به سمت خودش چرخوند. کیان :سما به من نگاه کن. بهش نگاه کردم .جدی بود […]
↧