❤ رمـــــان مهمــــــان زندگی ❤ قسمـت 22 در ادامه مطلب آرام چشمانش را گشود، آرمین کنارش روی صندلی کنار تختش به خواب رفته بود لحظه ای مات خیره اش شد چرا نمی توانست از این مرد دل بکند و متنفر باشد؟….. چرا با وجود اینهمه آزاری که به او داده […]
↧