Quantcast
Channel: بوستان رمان »دانلود رمان
Browsing all 577 articles
Browse latest View live

رمان مهمان زندگی – 6

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 6 در ادامه مطلب     قسمتی از راه در سکوت گذشت نگاهش بیرون و روی سطح خیابان بود. آرمین آرام پرسید . -غذا خوردی ؟ -نه هنوز ! -چرا از سلف غذا نمی گیری ،تا این...

View Article


رمان مهمان زندگی – 7

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 7 در ادامه مطلب     آرمین سرش را از روی تاسف چند بار تکان داد و گفت: -برات متاسفم !…….. خیلی متاسف! ……..هرگز فکر نمی کردم تا این اندازه کوته فکر و احمق باشی...

View Article


رمان مهمان زندگی – 8

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 8 در ادامه مطلب     آخر ساعت وقتی به همراه نازنین از در دانشگاه خارج می شد؛ نازنین گفت: حالا برنامه ات چیه؟- -میرم خونه مامان . اما اول باید برم خونه و...

View Article

رمان مهمان زندگی – 9

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 9 در ادامه مطلب       حیرت زده گفت: - به اون چی کار داری؟ -من به کسی کاری ندارم ، فقط واقعیت و میگم…. -تو خیلی کثیفی!…. پرازخشم فریاد زد : -کثیفتر از اون...

View Article

رمان مهمان زندگی – 10

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 10 در ادامه مطلب     مهری که رفت آرتین پرتقالی از میوه خوری برداشت ودر حالی که سرگرم پوست کندن بود ، گفت: -دیگه سراغ ما رو نمی گیری ؟ -من که سرگرم درس و...

View Article


رمان مهمان زندگی – 11

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 11 در ادامه مطلب       - باید هرجا می ری این گوشی همرات باشه،خطش هم جدیده ودیگه نیازی به خط قبلیت نداری ،فقط یادت نره اجازه نداری شماره اینو به آرتین یا اون...

View Article

رمان مهمان زندگی – 12

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 12 در ادامه مطلب     آرمین فریاد کشید -بهت گفتم این جعبه رو پرت کن بیرون به آرمین حق میداد عصبانی شود خودش هم از دست نیما دلگیر بود چرا وقتی بارها به اوگفته...

View Article

رمان مهمان زندگی – 13

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 13 در ادامه مطلب       -برا خاله ام مشکلی پیش اومده که مجبور شدن برن خونشون -اینو من نباید می دونستم ؟ بی خیال گفت : -مگه حالا چی شده ؟ دوباره خشمگین شد و...

View Article


رمان مهمان زندگی – 14

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 14 در ادامه مطلب       آرمین دوباره به در اتاقش ضربه زد وعصبی گفت : -توهنوز اون تویی! سریع جواب داد -تا 5 دقیقه دیگه حاضرم با گفتن" سریع باش" از آنجا دور شد...

View Article


رمان مهمان زندگی – 15

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 15 در ادامه مطلب     آرمین در حالی که روی لبه تختش می نشست یکی از کتابهایش را برداشت وپرسید : -فردا میان ترم داری؟ -آره اصول زلزله - این کتاب چه ربطی به...

View Article

رمان مهمان زندگی – 22

  ❤   رمـــــان مهمــــــان زندگی  ❤   قسمـت 22 در ادامه مطلب     آرام چشمانش را گشود، آرمین کنارش روی صندلی کنار تختش به خواب رفته بود لحظه ای مات خیره اش شد چرا نمی توانست از این مرد دل بکند و متنفر...

View Article

رمان مهمان زندگی – قسمت آخر

   رمــــــان مهـمـان زندگی   به قلم زیبای : فرشته ملک زاده   قسمت آخر در ادامه مطلب   منبع: سایت نود و هشتیا     آرمین نفسی عمیق کشید ودوباره گفت : -همه زیر وبم زندگی من همینها بود که شنیدی بهاربرا من...

View Article

رمان دلیار – 1

   رمــــــان دلیـــــــار   به قلم زیبای : Mahsoo   قسمت 1 در ادامه مطلب   منبع: سایت نود و هشتیا       دلیار : یار ِ دل ؛ مونس ؛ همدم .   * باز من مانده ام و تنهایی ؛ دست بر زانوی غم ؛ سر به دو دست...

View Article


رمان دلیار – 2

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 2 در ادامه مطلب     در طول راه هر چه از عباس اقا پرسیدم اظهار بی اطلاعی کرد و گفت از دیروز از عمو و کیانوش خبری ندارد!! دم در خونه ی عموتندی از ماشین پیاده شدم و...

View Article

رمان دلیار – 3

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 3 در ادامه مطلب       با هزار اصرار و ناز و خواهش " بلاخره عمو را راضی کردم تا در سفر همراهشان نروم و با پروین خانم منزل بمانم! سپهر هم با دوستانش قرار داشت و قصد...

View Article


رمان دلیار – 4

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 4 در ادامه مطلب     نگاهی به سالن شلوغ فرودگاه انداختم . حالا بین این همه ادم چه جوری یه مرد جوون و سبزه که موهاشم کم باشه پیدا کنم؟؟؟ یه خانم عرب؟؟؟ نه.....

View Article

رمان دلیار – 5

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 5 در ادامه مطلب     از سرما دندون هام به هم می خورد.. دل درد کلافه ام کرده بود. هر از چند گاهی بغض گلوم و می گرفت و من به سختی قورتش می دادم . همه در سکوت " با...

View Article


رمان دلیار – 6

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 6 در ادامه مطلب     رو به من گفت : ماشین و بگرد.. هاج و واج نگاهش کردم !!! مـــن ؟؟ ماشین و بگردم ؟؟ برای چی.. وقتی دید حرکتی نمی کنم گفت : چرا واستادی؟؟ می گم...

View Article

رمان دلیار – 7

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 7 در ادامه مطلب       دو دستم و رو انبوه لباس ها گذاشتم و تمام وزنم و انداختم روش تا به هم فشرده بشن و بتونم چمدون و ببندم. عمو کیومرث داخل اتاق شد و گفت : اووووو...

View Article

رمان دلیار – 8

  ❤   رمـــــان دلیــــــار  ❤   قسمـت 8 در ادامه مطلب     تا اینکه همه رفتن و ساعت نزدیک به 2 بود … غر غر کنان لباس می پوشیدم که نازیلا گفت : غر نزن حالا.. بیا ! بابا اومد.. میگم الان جیک ثانیه...

View Article
Browsing all 577 articles
Browse latest View live