❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 12 در ادامه مطلب وقتی سوار شد بوی عطرش فضای ماشین را پرکرد .یوسف از هیجان و لابد خوشحالی سرخ بود . ایدا برخلاف جیران ،سلام و احوالپرسی گرمی با اندو کردو طوری با جیران حرف زد انگار که بارها و بارهاست او را […]
↧