رمان عشق یوسف – 9
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 9 در ادامه مطلب ایدا با خنده ای متعجبانه گفت: دوستای پسرم ؟!چه خبرمه یوسف … -اخه خیلی خوشگل کردی -خب تولد دوستمه! یوسف کارت کشیدو پول کتابخانه...
View Articleرمان عشق یوسف – 10
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 10 در ادامه مطلب هر دو تا رسیدن با خانه ی مامانی ساکت ماندند . برخلاف انتظار ایدا خانه ی ماربزرگ یوسف پایین شهر بود خیابانی موسوم به ایران ،که ایدا...
View Articleرمان عشق یوسف – 11
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 11 در ادامه مطلب ایدا دیر گوشی را برداشت و سلام سردی هم کرد . تازه یادش امد چه گندی زده ولی بی این که چیزی به رویش بیاورد با پررویی گفت: چطوری ایدا ؟...
View Articleرمان عشق یوسف – 12
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 12 در ادامه مطلب وقتی سوار شد بوی عطرش فضای ماشین را پرکرد .یوسف از هیجان و لابد خوشحالی سرخ بود . ایدا برخلاف جیران ،سلام و احوالپرسی گرمی با اندو کردو...
View Articleرمان عشق یوسف – 13
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 13 در ادامه مطلب یوسف انگار که خودِ ایدا را دیده بود کلی از دیدن صدف ذوق کرد و جلو رفت. -سلام! صدف حیرتزده به او که خیس اب شده بود نگاه کردو بهت...
View Articleرمان عشق یوسف – 14
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 14 در ادامه مطلب - من ازت خواستم نوشیدنی و سیگار نباشه ملاکم این بود برا رفاقت دیگه ازدواج که جای خود داره حالا تو هی به قول خودت شهین مهین کن… بعدشم...
View Articleرمان عشق یوسف – 15
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 15 در ادامه مطلب یوسف جمعه شب حول و حوش ساعت 8 برگشت تهران،شهیاد تا فهمیدزنگ زدو گفت: می یام پیشت! یوسف بی اراده دست به موبایل شد تا به ایدا زنگ بزند...
View Articleرمان عشق یوسف – 16
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب یوسف همانطور که در کابینتی را باز کرده بود و به جان لولایش افتاده بود با دلخوری اشکاری گفت: ایدا من می خواستم کاری کنم خیلی محترمانه...
View Articleرمان عشق یوسف – 17
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 17 در ادامه مطلب جیران اخمی نثارش کرد و گفت : باریکلا بامزه … حالا دیگه برو ! شهیاد جدی شد . -نمیرم . من باید بدونم با چه طور ادمایی می گردی … عمو...
View Articleرمان عشق یوسف – 18
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 18 در ادامه مطلب یوسف نیم نگاهی به صورتش انداخت و گفت : تو اینجایی اما باور می کنی من بازم دلم برات تنگه ،باید یه جا خلوت پیدا کنیم ،سفت بغلت کنم یه...
View Articleرمان عشق یوسف – 19
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 19 در ادامه مطلب انروز یوسف خیلی رسمی تر از همیشه لباس پوشیده بود شلوار فاستونی سورمه ای و کت خوش دوختی که روی پیراهن سفیدش خیلی با وقارتر نشانش می...
View Articleرمان عشق یوسف – 20
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 20 در ادامه مطلب با اینهمه وسواس و دقت و اخر سر دسته گل را فراموش کردند . نمی دانست کسی حرفی به جیران زده یا نه ، اما او حسابی شیک و پیک کرده بود ....
View Articleرمان عشق یوسف – 21
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 21 در ادامه مطلب مبلغ صدو پنجاه میلیون تومان از حساب پس اندازش به خیریه ی کهریزک واگذار می شد و الباقی برای مامانی ،که وکیل توضیح داد با وجود فوت ایشون...
View Articleرمان عشق یوسف – 22
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 22 در ادامه مطلب داخل شدند ،محمد علی شوهر شادی که تازه شهیاد را دیده بود سبب شد تا جیران فرصت فرار پیدا کند . به سمت اشپزخانه رفت . جمع دختر عموهایش...
View Articleرمان عشق یوسف – 23
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 23 در ادامه مطلب جیران سرش راعقب کشیدو با فین فین کنان گفت: مگه چکار میکنم! شهیاد روی اندامش سایه انداخت و گفت: اینجوری لوس نشو من ادم خود داری نیستم...
View Articleرمان عشق یوسف – 24
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 24 در ادامه مطلب سه ماه بعد … مثل همیشه یوسف ساعت 9به خانه امد .ایدا را مثل هرشب توی اشپزخانه ندید اما عطرو بوی غذایش می امد ،دورو بر را نگاه کرد...
View Articleرمان عشق یوسف – 25
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 25 در ادامه مطلب بعد از ده دقیقه یوسف صدایش زد ،از اتاق بیرون رفت و او را در اتاق خواب بغلی پیدا کرد . از ظواهر امر پیدا بود که انجا در اصل اتاق خواب...
View Articleرمان عشق یوسف – 26
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 26 در ادامه مطلب ایدا جوابش را نداد . توی تاریکی بلوز استین بلندش را عوض کرد و تاپ پوشید . -حالا کجا بخوابم ؟ یوسف کمی کنار کشیدو گفت : جوک...
View Articleرمان عشق یوسف – 27
❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 27 در ادامه مطلب اما یوسف تا رسیدن به خانه پازل ذهنی اش را کنار هم چیدو مرتب کرد . اول اینکه ایدا توی شمال تهدیدش کرده بود می رود و قانون را دور می...
View Articleرمان عشق یوسف – قسمت آخر
رمـــان عشق یوسف به قلم زیبای : نازنین 87 قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا نگاه مبهوت یوسف توی چشمان صدف فقل شد . یاد ِعروسیشان افتاد چقدر به ایدا غرزد چقدر تحقیرش کرد چقدر...
View Article