❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 18 در ادامه مطلب سمن خودکار را در دهانش فرو کرد و گفت: حاج بابام اومده برم سلامش کنم؟ هلن سرش را پایین گرفت . نفس مقطعش را بدون بیرون دادن در سینه خفه کرد… پرت بود. امروز؟ همین امروز باید می امد؟! سمن […]
↧