❤ رمـــــــان رســــــوب ❤ قسمـت 23 در ادامه مطلب سوشا سری تکان داد و گفت: بعضی وقت ها باهاش تماس میگیرم… -تو به قبر پدرت میخندی که به زن من زنگ میزنی! سوشا پقی زد زیر خنده… کیان کلافه نیم خیز شد و سوشا گفت: تا الان که داشتی […]
↧