❤ رمـــــان ضجـه های ویرانی مـــن ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب وسط اتاق دراز کشیدم و به طلوع خورشید و صبح فکر کردم . باید به ایلیا زنگ میزدم ، حالاکه متاهل بود و بار یه زندگی رو به دوشش داشت نمیدونستم با چه رویی باید دوباره بکشونمش اینجا […]
↧