❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 6 در ادامه مطلب مهرنوش نشسته بود وسط سالن، طیبه و مهرناز بالای سرش ایبستاده بودند. ماریا رفته بود و آرمین هم بعد از آن نمایشی که به راه انداخت، با خونسردی سوار ماشینش شده بود. حالا خودش مانده بود و قائله ای […]
↧