❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 7 در ادامه مطلب آرمین بالای سرش ایستاده بود و با اخم های در هم به او نگاه می کرد. خوشش نیامد، اصلا از این حرکت مهرنوش خوشش نیامد. نفس عمیق کشید و خودش را خم کرد: -پاشو، می ریم خونه ی ما، یه […]
↧