❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب منتظر به کیان چشم دوختم که یه نگاه به ورقی که توی دستش بود کرد و بعد به من نگاه کرد . ورق رو پرت کرد پایین که برعکس افتاد روی زمین .قلبم تند تند داشت میزد .آروم دستم رو […]
↧