❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 21 در ادامه مطلب خودش برد .مهراب هم همراه محبوبه که غش کرده بود رفت .همه که رفتن، برگشتم و به قبر بابا نگاه کردم. آروم زمزمه کردم :باز هم رفتی…. با سر انگشت اشکم رو پاک کردم و سوار ماشین شدم و راه افتادم […]
↧