❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 18 در ادامه مطلب مهرنوش دو زانو نشسته بود مقابل فرزام و زل زده بود به موکت. جرات نمی کرد سرش را بلند کند. هر از گاهی دست می برد لای موهای کوتاهش و می چپاندش زیر شال قرمز رنگش. فرزام اما یک ثانیه […]
↧