رمان بختک – 11
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 11 در ادامه مطلب مهرنوش نشسته بود روی لبه ی تخت و پاهایش را آویزان کرده بود. سردرد داشت و چشمانش سیاهی می رفت. شب قبل ماهانه اش آغاز شده بود و همزمان حالت تهوع...
View Articleرمان بختک – 12
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 12 در ادامه مطلب نزدیک خانه رسیده بودند. مهرنوش یک نفس اشک ریخته بود. آرمین اما در تمام طول مسیر زل زده بود به او. علت این زِر زِر بی دلیل را نمی فهمید. دلِ مهرنوش...
View Articleرمان بختک – 13
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 13 در ادامه مطلب مهرنوش نشسته بود مقابل پروانه و طاهر. آرمین خانه نبود و رفته بود سر کار. مهرنوش با ترس و دلهره از او پرسیده بود همراهش بیاید؟ آرمین فقط چانه بالا...
View Articleرمان بختک – 14
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 14 در ادامه مطلب چسبیده بود به سرشانه های مهرنوش، او را به سمت خودش کشید. زیر دل مهرنوش تیر کشید و با التماس گفت: -آرمین…تو رو خدا و دوباره درد پبچید در تنش، نفسش...
View Articleرمان بختک – 15
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 15 در ادامه مطلب یاشار سوت زد: -بابا روشنفکر، دیگه برام تریپ نیومدی که من زن دارم من مرد خونوادم آرمین اخم هایش را در هم کرد. خودش هم خسته شده بود از این همه جنگ...
View Articleرمان بختک – 16
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 16 در ادامه مطلب آرمین تک سرفه ای کرد: -شروین و بهراد کجان؟ چی کارا می کنن؟ و همزمان نگاهش روی دختر شیک پوشی ثابت ماند از مقابل مغازه رد شد. یاشار ردِّ نگاهش را...
View Articleرمان بختک – 17
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 17 در ادامه مطلب عرق از کنار شقیقه اش راه باز کرد و تا زیر چانه اش سر خورد. گرمش نبود اما از شدت هیجان گر گرفته بود. می خواست یکسره برود سراغ ماریا، اما پروانه با...
View Articleرمان بختک – 18
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 18 در ادامه مطلب مهرنوش دو زانو نشسته بود مقابل فرزام و زل زده بود به موکت. جرات نمی کرد سرش را بلند کند. هر از گاهی دست می برد لای موهای کوتاهش و می چپاندش زیر شال...
View Articleرمان بختک – 19
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 19 در ادامه مطلب فرزام بهت زده فرمان را چرخاند و سرش را خم کرد: -مِ.. م.. م.. مهر.. نو.. نو.. مجال پیدا نکرد جمله اش را کامل کند. مهرنوش دوباره با کیف به سرش...
View Articleرمان بختک – 20
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 20 در ادامه مطلب مهرشاد دست انداخته بود دور گردن مهرنوش و جدا نمی شد، محکم چسبیده بود به او. هر از چند گاهی سرش را عقب می کشید و محکم گونه اش را می بوسید و دوباره...
View Articleرمان بختک – 21
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 21 در ادامه مطلب فرزام دستش را تکیه داده بود به دیوار. منتظر بود کسی این در لعنتی را باز کند، بعد برود داخل بچسبد به یقه ی آرمین و او را تا سر حد مرگ کتک بزند. با...
View Articleرمان بختک – 22
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 22 در ادامه مطلب فرزام نشسته بود پشت میز و روی برگه ها چیزی یادداشت می کرد. چند دختر دانشجو آن سوی اطاق ریز ریز می خندیدند. نیم نگاهی به آنها انداخت و سری تکان...
View Articleرمان بختک – 23
❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 23 در ادامه مطلب مهرنوش حیرت زده زل زده بود به مهبد که در آغوش آرمین دست و پا می زد. به زحمت چشم از او گرفت و به آرمین خیره شد. همین نیم ساعت پیش با او حرف زد و خبر...
View Articleرمان بختک –قسمت آخر
رمـــان بخـتــک به قلم زیبای : Mahtabi22 قسمت آخر در ادامه مطلــب منبع: سایت نود و هشتیا فرزام دستش را روی دکمه ی آیفون گذاشت و فشرد. لبش را به دندان گرفت و با دلهره به در ورودی...
View Articleرمان جدال بیت اسمس و اممس – 14
❤ رمـــان جدال بین اسمس و اممس ❤ قسمت 14 در ادامه مطلب رفته بودم دنبال مهرا که دیدم…ای وای من سیاوش در خونشونو باز کردو اومد بیرون…ازتیپش معلوم بود داره میره دانشگاه!!! با سر بهش سلام دادم...
View Articleرمان جدال بین اسمس و اممس – 15
❤ رمـــان جدال بین اسمس و اممس ❤ قسمت 15 در ادامه مطلب ساعت چهاربود که پاشدم و صبحونه خوردم… و نماز صبحم خوندم و حاضر شدم…قرارمون بعد نماز سرکوچه ما بود… کوله پشتیمو گذاشتم تو صندوق و...
View Articleرمان جدال بین اسمس و اممس –قسمت آخـــر
رمـــان جدال بین اسمس و اممس به قلم زیبای : tawny girl قسمت آخر در ادامه مطلــب منبع: سایت نود و هشتیا مانی نشسته بود رو نیمکت تو حیاطه بیمارستان…وماهم سرپا وایساده بودیمو زل زده بودیم...
View Articleرمان غم نبودت – 28
❤ رمـــان غـم نبودت ❤ قسمت 28 در ادامه مطلب جواب نمیداد.دو سه بار پشت سر هم شمارشو گرفت تا بالاخره صدای نازک و زنونه ای گفت_بله؟ با شنیدن صداش تمام خشم و عصبانیتش و فرستاد تو گلو داد...
View Articleرمان غم نبودت – 29
❤ رمـــان غـم نبودت ❤ قسمت 29 در ادامه مطلب خودشم نفهمید چی شد که به اینجا کشید..انگار همه زندگیش از چهار سال پیش از جواب رد شنیدن از همون شب کذایی تو رستوران همش توی هاله ای محو گذشت..توی...
View Articleرمان غم نبودت –قسمت آخــــــر
رمـــان غــــم نبودت به قلم زیبای : سحربانو69 قسمت آخر در ادامه مطلــب منبع: سایت نود و هشتیا بعد از سه چهار روز که همش به گرفتن ازمایش و تست و مشاوره گذشت بالاخره اجازه ترخیص داده شد.تا...
View Article