❤ رمـــان بختــک ❤ قسمت 19 در ادامه مطلب فرزام بهت زده فرمان را چرخاند و سرش را خم کرد: -مِ.. م.. م.. مهر.. نو.. نو.. مجال پیدا نکرد جمله اش را کامل کند. مهرنوش دوباره با کیف به سرش کوبید. فرزام ماشین را کشاد به کنار خیابان […]
↧