❤ رمـــــان عـــشـــق یـوســف ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب یوسف همانطور که در کابینتی را باز کرده بود و به جان لولایش افتاده بود با دلخوری اشکاری گفت: ایدا من می خواستم کاری کنم خیلی محترمانه می بردمت توی خونمون توی اتاقم توی …تختم! بعد زا جایش برخاست […]
↧