رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 2
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 2 در ادامه مطلب - می دونم خواب نیستی پس چشمات رو باز کن … من انقدری هم که فکر می کنی مصاحب بدی نیستم . بیتا چشمانش را باز کرد و گفت : تا الان باید...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 3
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 3 در ادامه مطلب طاها جلو رفت و کتاب را از دستش بیرون کشید . - با من تخته بازی می کنی ؟ - نه دارم کتاب می خونم . طاها نگاهی به جلد کتاب انداخت و...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 4
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 4 در ادامه مطلب نیلوفر جلو آمد و گفت : آقای دکتر بیرون ویلا منتظرتونه بیتا جان . بیتا با مکث کوتاهی از جا بلند شد و زیر لب تشکر کرد . *** از تراس...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 5
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 5 در ادامه مطلب بخش دوم در را باز کرد و با صدای بلند سلام کرد . - مینو من نتونستم کتابی که خواسته بودی رو پیدا کنم … کسی خونه نیست ؟ من برگشتم ....
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 6
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 6 در ادامه مطلب کیا دستش را به سمت او دراز کشید . بیتا لبخند زد . با او دست داد و بعد گفت : ثابت کردید که برای حرفم ارزش قائلید … عطرتون خیلی خوش...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 7
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 7 در ادامه مطلب بیتا نیم نگاهی به ساعت انداخت و گفت : برای شام زود نیست ؟ طاها در را پشت سرش بست و گفت : راستش من نهار درست و حسابی هم نخوردم چه برسه...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 8
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 8 در ادامه مطلب بیتا آرام انگشت اشاره اش را روی لبه فنجان خالی از قهوه به حرکت در آورد و نگاهش را به چشمان زن دوخت . - چیکار کرده با دلت ؟ چشمان زن...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 9
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 9 در ادامه مطلب طاها گفت : چرا گوشیت رو جواب نمی دی ؟ - خاله جونتون خونه تشریف ندارند … با بابای من رفتند پیاده روی . طاها با خنده گفت : اُه اُه چه...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 10
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 10 در ادامه مطلب بخش پنجم پسر جوان سینی چای را روی میز گذاشت و گفت : چیز دیگه ای لازم ندارید ؟ طاها سرش را به علامت منفی تکان داد و به نیم رخ بیتا...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 11
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 11 در ادامه مطلب فصل ششم بیتا سرش را روی شانه اردلان گذاشت و چشمانش را بست . مینو گفت : بیتا جان چرا نمی ری سر جای خودت بخوابی ؟ بیتا دستانش را به...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 12
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 12 در ادامه مطلب فصل هفتم طاها نگاهی به سر تا پای مینو انداخت و با گام هایی بلند به سمتش رفت . شیما گفت : طاها جان تازه رسیدی خسته ای … تا تو بری دوش...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 13
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 13 در ادامه مطلب مینو با چشمانی گرد شده از جا بلند شد . - بیتا . بیتا اخم کرد . مینو به طاها خیره شد . طاها لبخند زد و گفت : هنوز اون بیتایی که...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – 14
❤ رمـــان عمر هیچ درختی ابدی نیست ❤ قسمت 14 در ادامه مطلب سامان گفت : این طاها من رو … . بیتا با اخم گفت :حرف بی ادبی بزنی نه من نه تو . سامان خندید و گفت : باشه بابا … هر ده دقیقه یه بار...
View Articleرمان عمر هیچ درختی ابدی نیست – قسمت آخر
رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست به قلم زیبای : safa 9433 قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا طاها لبه مبل نشسته بود و نگاهش می کرد . بیتا روی نزدیک ترین مبل تکی نشست و گفت : نمی...
View Articleرمان آرام من و تو – 4
❤ رمـــان آرام من و تو ❤ قسمت 4 در ادامه مطلب میخواین چک کنین – مظفری –نه احتیاجی نیست خنده کوتاهی کردمو گفتم-نکنه میخواین این فکرو کنم که بهم اعتماد دارین مظفری فنجون قهوه رو روی میز گذاشتو...
View Articleرمان آرام من و تو – 5
❤ رمـــان آرام من و تو ❤ قسمت 5 در ادامه مطلب بود .از بین جمعیت رد میشدمو راشینو صدا میزدم هرچی میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم به طرفه درخروجی رفتم ضربان قلبم هرلحظه بیشترو بیشتر میشد ازخونه...
View Articleرمان آرام من و تو – قسمت آخر
رمـــان آرام من و تو به قلم زیبای :Nafas*n قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا به ناچار ایستادم یاشار-اسلحه اتو بزارزمینو با پا هلش بده سمت من کاری که گفته بود رو...
View Articleرمان گره – 1
رمـــان گـــره به قلم زیبای :فاطیما.ح قسمت 1 در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا تو داستانمون خبری از دختر خوشگل و خوش هیکل و مولتی میلیونر نیست. دختر قصه ی ما یه فرد معمولی با روحیه ی...
View Articleرمان گره – 2
❤ رمـــان گـــره ❤ قسمت 2 در ادامه مطلب اخمی کردم و پرسیدم: - علیاری؟!! اوووم،، نه یادم نمیاد! سری تکون داد و متاسف نگاهم کرد: - همه رو آب ببره جنابعالیو خواب می بره، تمام بچه های دانشکده می...
View Articleرمان گره – 3
❤ رمـــان گـــره ❤ قسمت 3 در ادامه مطلب "وایـــــــی .. بازم شبنا !! خدایا چرا تا میام فراموش کنم گیرم میندازی ؟!این همه دختر دم بخت که دلشون می خواد ازدواج کنن ، فقط موندم من !!) طاهره...
View Article