رمان آهوی وحشی – 16
❤ رمـــــان آهــــــوی وحــشی ❤ قسمـت 16 در ادامه مطلب چه فرقی می کرد کجا باشد. مهم حرفی بود که می بایست می زد. همان که خیلی سخت بود. همان که هنوز نمی دانست چگونه بگوید. همان که مدتی بود...
View Articleرمان آهوی وحشی – 17
❤ رمـــــان آهــــــوی وحــشی ❤ قسمـت 17 در ادامه مطلب نادر زیر لب غرید: - نیما همش تقصیر توئه که ندیده و نشناخته دعوتشون می کنی برا بازی. نیما آهسته گفت: - حالا چیزی نشده، به توپ بازی...
View Articleرمان آهوی وحشی – 18
❤ رمـــــان آهــــــوی وحــشی ❤ قسمـت 18 در ادامه مطلب ساعت ده صبح بود. غیر از دخترها، بقیه صبحانه خود را صرف نموده بودند. آقا رضا و آقا ناصر درباره ی ادامه سفر با هم صحبت می کردند که نادر...
View Articleرمان آهوی وحشی – قسمت آخر
رمـــان آهــوی وحــشی به قلم زیبای : امیدوار قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا با دیدن اتوبوسی که دچار صانحه شده بود، روی ترمز زد. حادثه ی زیاد مهمی نبود. یک تصادف جزیی، و...
View Articleرمان الماس – 35
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 35 در ادامه مطلب من :ای وای .شما خودتون گلید .این حرفها رو نزنید. کیان :لطف دارید شما. بعد به مهراد که هنوز همونجور مثل مجسمه ایستاده بود نگاه کردم. من...
View Articleرمان الماس – 36
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 36 در ادامه مطلب مهراد :با اینکه عینک زدم هنوز هم ریز می بینمتون. مهراب با خنده عینکش رو برداشت و باز زد به چشمش. مهراب :با اینهمه تقلب معلومه که می برید....
View Articleرمان الماس – 37
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 37 در ادامه مطلب کیان :ورم صورتت کمتر شده .خیلی مواظب خودت باش .باشه؟ من :چشم. کیان :بی بلا. نشستم سر جام و گفتم :خب حالا اجازه هست من برم عزیزم؟ وای دیدن...
View Articleرمان الماس – 38
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 38 در ادامه مطلب مهتاب :خب آره .از رفتار اون روزش و طرز نگاهش فهمیدم که خیلی دوست داره. من :پس چطور من نفهمیدم؟ مهتاب :مطمئنی که نمی دونستی؟ من :خب اگه می...
View Articleرمان الماس – 39
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 39 در ادامه مطلب نمی خوام کیان فکر کنه که بخاطرش خودم رو دارم می کشم .از دستشویی رفتم بیرون و کیف آرایشیم رو از توی کیفم در آوردم و دوباره رفتم توی دستشویی...
View Articleرمان الماس – 40
❤ رمـــــان المـــــــاس ❤ قسمـت 40 در ادامه مطلب من که حسابی کیف کرده بودم از اینهمه تعریف نمی تونستم جلوی خنده م رو بگیرم .غذامون رو که خوردیم بردیا بهم نگاه کرد. بردیا :چه کارهایی کردید و...
View Articleرمان الماس – قسمت آخر
رمـــان المـــــــاس به قلم زیبای : shaloliz قسمت آخر در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا مهراد ابروشو با لبخند شیطونی انداخت بالا و گفت :چجوری؟ من :قراره بریم بستنی بخوریم .موقع ی سوار...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 1
رمـــان تلخ تر از اسپرسو به قلم زیبای : Natanayel قسمت 1 در ادامه مطلب منبع: سایت نود و هشتیا چه قــــدر تلــــــ ـــخ شده اـــــــیاز اسپرســــــــو هم تلـــــ ــــخ تـــــرانقدر که...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 2
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 2 در ادامه مطلب میدونی نمی تونم بهت اعتماد کنم ؟ یه چشمک زد و دستش و گذاشت رو میز ، زیر چونش و گفت : - میدونم . حقم داری . ولی حرفای الانم کار دله ....
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 3
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 3 در ادامه مطلب بدون این که جوابم و بده . گذاشت و رفت . از عصبانیت دندونام و روی هم فشار میدادم . منظورش چی بود یعنی ؟ نتونستم طاقت بیارم . آروم جوری که...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 4
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 4 در ادامه مطلب چشماش شیطون شد و گفت : - اگه بازی در بیارم چیکار می کنی مثلا ؟ عصبانی کیفم و از رو میز برداشتم و صندلیم و عقب دادم . تا اومدم بلند شم ....
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 5
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 5 در ادامه مطلب یه بسته قرص مسکن داد دستم و به دیوار رو به روی من تکیه داد و زل زد بهم . یه قرص جدا کردم و خوردم . حالت تهوع گرفته بود از زور درد . سرم...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 6
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 6 در ادامه مطلب بابا وقت شام گفت که کاری واسش پیش اومده و فردا باید برگرده تهران . عمه و آقای رادفر خیلی اصرار کردن که ما بمونیم و بابا بره که مامان و...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 7
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 7 در ادامه مطلب موندم که چه جوابی بدم . نه می تونستم و نه می خواستم که دروغ بگم . صداش و هم که شنیده بود . اصلا چرا باید ازش پنهون می کردم ؟ مگه خودش...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 8
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 8 در ادامه مطلب منم با همون صدای گرفته داد زدم : - صدبار گفتم سر من داد نزن . می فهمی ؟ فقط بلدی داد و بیداد کنی با حرص خندید و گفت : - نه ،کارای دیگه...
View Articleرمان تلخ تر از اسپرسو – 9
❤ رمـــــان تلخ تر از اسپرسو ❤ قسمـت 9 در ادامه مطلب دستش واز بازوم جدا کردم و با عصبانیت نگاش کردم و بدون این که حرفی بزنم دوباره برگشتم سمت ماشین که این بار دستم و با شدت بیشتری کشید...
View Article